
باتو حرف نزنم پس من با کی حرف بزنم همش سرت شلوغ منم دانشگاه دلم خوش بود تو رو دارم اما دارم هر روز ازت دور تر میشوم من ک عاشقم اما چرا عشق ...چرا دنیا این کار و من میکنه چرا من همیشه در اغمای عالم باشم اه خدایا دلم گرفته بدجور تو هم یادی زما نمیکنی تو هم دست بنده ای که سالها گرفتی رها کردی چرا ...... من ارزو های زیادی داشتم و دارم همه رو بخاطرت نیست و نابود کردم به راستی پسرا موجود عجیبی هستن همشون دروغ و ریا الان 17 بهمن 91است نزدیک به سالگرد ازدواجمونه ولی تو.....تو 3سال صبر کردی ولی نمیدونم این همه دوریت واسه چیه همش میگی واسه ایندمونه ولی هیچ سودی واسه من نمیاری بازم میشی همون قبلی کاش خدا دوباره منو می ورد به این دنیا تا بتونم دوباره شیرینی عشق رو درک کنم خدایا کمکم کن دست کوچک این بنده ات رها نکن
|