سلام
حال روحی خوشی ندارم و بسیار غمگینم . اما در تکاپو برای امید ، لحظه ها را می کاوم و یکی یکی پشت سر می گذارم تاشاید روزی در ثانیه ای خبری دل انگیز قلبم را لبریز کند . اما افسوس که ثانیه ها هریک بی رحم تر از دیگری از پی هم میگذرند بی آنکه اتفاق تازه یا خبری خوش برای من از راه برسد .
آن روز که با تو از دل غمگینی های خود گفتم تو با کلماتی سعی در دلداریم داشتی ولی کلماتت با این که هیچ مخصوص نبودند اما ، عجیب تکانم دادند . گویی قلب بلورینم که مدتها بود بر لبه احساساتم معلق بود و لق لق میخورد به یکباره با صدای مهیبی بر زمین افتاد و شکست . و همان لحظه بود که اشک از چشمانم چون سیلی جاری شد . سیلی که گویی بند آمدنی در کارش نیست و من در نهایت به ناچار از ترس جاماندن از زندگی روزمره ام – با روحی آشفته - تن به خواب دادم .
اما آن چه که باعث شد قلبم بشکند وفرو بریزد فی الواقع کلمات تو نبود بلکه آن حقیقتی بود که اینک نزدیک به یک سال و نیم از وقوع تلخ و شاید شیرینش میگذرد و همچنان انسانهای زیادی را در این سرزمین بزرگ به خودش مبتلا کرده است . دردی بود که مدتها بود قلبم را میفشرد اما شاید جرات بیرون ریختنش را نداشتم و یا شاید وقت بیرون ریختنش را . آری . ناراحتم و هوای گریه و گله گذاری به درگاه خداوند را دارم اما همیشه ترمزی سخت در این بین برای گله گذاری به درگاه قادر متعال من را از این کار باز داشته است و این ترمز هیچ نبوده است جز غم دلتنگی روزهای طولانی را به شب و شبهای بلند تر را به صبح می رسانند . دوستان فداکاری که از جور زمان ناچار به تحمل هرگونه ناملایمتی این روزگار سخت شده اند و چاره ای ندارند جز اینکه دم برنیاورند و فقط و فقط به انتظار عدل خداوندی بنشینند . شاید تو ندانی که خانواده های این قلندران در این لحظه چه حالی دارند و چه میکشند اما من از نزدیک با ایشان در ارتباطم و میدانم و غصه ام از این است که چرا تو و امثال تو این حقیقت تلخ را نمیدانید . چرا نباید در این افکار به سرببرید که چرا یک عده ای فقط به این خاطر که حاضر به تحمل زور نشده اند و بر مواضع خودشان چون ابوذر ایستادگی کرده اند باید این همه شکنجه های روحی و جسمی را به جان بخرند . تو هیچ میدانی که وضعیت زندانیانی که در شکنجه گاه مخوف اوین به سر میبرند چیست ؟ میدانی که خیلی هاشان بیش از یک سال و شاید نزدیک دو سال است که حتی یک روز را نتوانسته اند تحت عنوان مرخصی حتی بیرون از آن خرابکده شب را به صبح برسانند ؟ حتی کسی که بارها و بارها اعترافاتش از تلویزیون پخش شد هنوز نتوانسته بعد از یک سال و نیم یک هفته را بی اضطراب در کنار خانواده مظلومش بگذراند . شاید گفتن دو سال به زبان راحت باشد ولی تحمل حتی یک هفته اش برایمان مقدور نیست . خانواده های آنها الان بیش از یک سال است که زندگی شریفشان به حالت تعلیق در آمده از نان شب گرفته تا گریه های شبانه کودکانشان در جستجوی پدر و ......و........ و.............و ...............
آری دوست من
     
|